ظلمست به تشویش دل اقبال نمودن


صیقل زدن آیینه و تمثال نمودن

جز صفر کم و بیش درین حلقه ندیدم


چون مرکز پرگار خط و خال نمودن

گرم است ز ساز حشم و زینت افسر


هنگامهٔ تب کردن و تبخال نمودن

ای شیشهٔ ساعت دلت از گرد خیالات


گردون نتوان شد ز مه و سال نمودن

ما هیچکسان گرمی بازار امیدیم


تسلیم متاع همه دلال نمودن

چون آبله آرایش افسر هوس کیست


ماییم و سری قابل پا مال نمودن

فریاد که بردیم ز نامحرمی خلق


اندوه زبان داشتن و لال نمودن

شد عمر به پرواز میسر نشد آخر


چون شمع دمی سر به ته بال نمودن

پیری ز پر افشانی فرصت خبرم کرد


شد موی سپید آب به غربال نمودن

بیدل به نفس آینه پردازی هستی ست


دل جمع کن از صورت احوال نمودن